برق عشق
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : kltd and m3
یکی از دوستام با یه دختر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!! از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش! من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم، ۱۰ جور خودکار واسش عوض کردم، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش…، چایی ریختم روش و گل گذاشتم لای برگه ها و… اونم تا میتونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ دختری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و … بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن طرف، دفتر خاطرات رو بُرد تقدیم ایشون کرد… دختره در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سرش کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟ اینکه سالنامه ۱۳۹۰ هست!! تو ۵ ساله داری تو این خاطره می نویسی؟ و اینگونه بود که دوست من هنوز مجرد است.نظرات شما عزیزان:
شعر طنزی از علیاصغر شیری:
خدمت شبیه یک درد اصلاً دوا ندارد باید معاف باشی، چون او که پا ندارد وقتی که قورمهسبزی بوی چمن گرفته سرباز یا مریض است یا اشتها ندارد وقتی غذا ندارد طعمی بهغیرِ کافور یک لحظه خواب شیرین گردان ما ندارد از بسکه توی پوتین پاها مچاله گشته سرباز احتیاجی به سنگپا ندارد آنکادر کل گردان بد نیست، افتضاح است فرمان ایست، از نو... اصلاً صدا ندارد از بس به دور پرچم سربازها دویدند حمام و دستشویی امروز جا ندارد در دستشوییِ هنگ سرهنگ مار دیدهست گفتم: که میمیترسم، گفتا: بیا، ندارد گفتم: جناب سروان، آخر چرا؟ چگونه؟ با یک لگد به من گفت: ارتش چرا ندارد
آخرین مطالب
پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|